برای امیررضا جانم
سلام گل پسرم. خیلی وقته برات چیزی ننوشتم. امروز یه چند خط برات مینوسیم. داشتم عکسای پارسالتو میدیدم چه زود گذشت و تو بزرگ شدی. الان داری حرف میزنی. نمیدونی چقد من و بابا محسن ذوق داشتیم تا حرف بزنی. الان مامان دون میگی بابا دون میگی. به نمیخوام میگی نیخوام. عمو جواد رو میگی داواد.... عمه ها رو قشنگ میگی. خاله مهتا میگی. دایی میگی. میگم اسم اقا جون چیه؟ میگی حـجی. میگی بریم خونه مادر.فاطمه رو میگی شاپیمی. دیگه اینکه کلمات رو به انگلیسی یاد گرفتی و همه رو میگی.بازی مورد علا قه ات کامیونته که بر میگردونیش و چرخاشو میچرخونی و با مداد شمعی رنگش میکنی.کلا به چیزی که بچرخه خیلی علاقه داری. چند وقت پیشا با اتوبوس رفتیم بانه. شما هم یکم بد اتوبوس تشریف داری. به من میگی" مامانی آبوس شفال دلم" یعنی میگی مامانی اتوبوس سوار میشم دلم درد میگیره منم باهوش متوجه نمیشم شما چی میگی. خلاصه بعد چند رو متوجه میشیم. الان میگم امیررضا اتوبوس سوار بشیم میگی نه دلم
هواپیما سوار بشیم؟ میگی هاپانا نه..............
از صرفا جهت اطلاع هم میترسی در حد ترس و وحشت ما هم دیگه اخبار نمی بینیم. به صر فا هم میگی افان نه.....
پاستیل و ماست و کباب و ماهی خیلی دوست داری.
خیلی خیلی خواستنی شدی عسلم. باز هم برات می نویسم حالا چند تا عکس میذارم.
عاشقتم نفسم
دخمل خوشگلی میشی مامان
بادکنک بازی سید کوچولو ی ما