غیبت طولانی من و سید کوچولو..................
سلام عزیز دل مامان
واقعا معذرت میخوام که اینقد کم کار و کم حوصله شدم و به وبت نمیرسم
من مامان بی حوصله ای شدم عزیزم
قضیه اینه که بابا محسن خیلی بد شده خیلی اذیت میکنه
ما یک ماه بود رفته بودیم ارومیه خونه ی اقا جون و مامان جون
بابا محسن هم با ما اونجا بود
چند روز که رد شد بابا محسن رفت دنبال کاراش که بتونه بره اربیل(عراق) کار کنه.
کارای پاسپورتش جور شد و همه چی داشت حل میشد که بابایی با من حرفش شد و پا شد من و تورو تنها گذاشت و اومد خونمون
میگم اخه اقا محسن نگفتی من زن و بچه امو چرا تنها بذارم برم؟؟
خلاصه پای عروسی عمو جوادت در پیش بود گفتم نمیرم و ادبش میکنم
تا روز عروسی قربون صدقه ی من میرفت .
ازم خواست برم تا بره دنبال یه کار خوب.
یه بلیط هواپیما جور کردیم و اومدیم تهران
ساعت 11 شب با اتوبوس رفتیم اصفهان
امیررضا جانم هم خیلی پسر خوبی بود اذیتم نکرد
خلاصه اومدیم رسیدیم خونه................
بابا محسن نرفت شرکت سیمان ارومیه کار کنه.
خیلی منو اذیتم میکنه
من نگران تو و اینده ی توام عزیزم
تو برای من از دوتا چشام هم مهمتری
نمیدونم چیکار کنم.
این صاحب خونه ی خدا نیامرزه خیر ندیده هم 5 ماهه مارو الاف کرده و پول مارو نمیده از این خراب شده بریم
دوستا ی گلم ببخشید نبودم
دلم برای همه تنگ شده....................