سیدامیررضاسیدامیررضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

عشق ابدی من

شادم چون زندگی جریان دارد. لذت میبرم از نفس کشیدن چون خدایی دارم.

عاشقتیم امیررضا جان

وما آمدیم ................

سلام دوستای خیلی خیلی خوبم دلم برا همتون تنگ شده ببخشید خیلی بی وفا شدم نه؟ آره دیگه بیشتر توی تلگرام میگردم خیلی راحترتره ولی اینجا یه چیزدیگه اس من عاشق دوستای خوبم و نی نی وبلاگم باز هم میام  
14 آبان 1394

امیررضا جونم بزرگ شده......

عسل مامان خیلی ناز و خواستنی شده. فدای چشات بشم من. چند تا عکس ازت میذارم. دیشب داشتی شهر موشها رو میدیدی. آخه دایی حمید تورو برده بود سینما تا فیلم شهر موشها رو ببینی و خیلی از موشها خوشت اومده عزیزم. همیشه میگی مامان موش بخر. امروز هم میگی اتوبوس بخر اتوبوس ژبژ یعنی سبز بخر. میگی مامان کامیون قفه ای یعنی قهوه ای بخر. میگم چشم. قول الکی بهت نمیدم ولی بذار باباجون شیفتش تموم میشه میریم برات میخریم نور چشام. امروز ماشین لباسشویی داشت کارمیکرد میگی مامانی ماشین توکون میخوره. میگم تکون مامانی.میگی مامان تبلت بده باژی. میگم چشم. تا من میرم سراغ تبلت میگی مامانی پایام یعنی پیام اومده تبلتو ازم میگیری میگی مامانی کار............ یعنی شما برو کار ...
15 آذر 1393
1064 13 20 ادامه مطلب

امیررضا در نمایشگاه دفاع مقدس ارومیه شهریور93

سلام . اینجا داریم میریم نمایشگاه. امیررضا رو ی پل هوایی میره طرف یه دختر کوچولو میخواد باهاش دست بده اون دستشو پس میزنه آقا کوچولو هم یکی میزنه پشت کمرش .وادامه ماجرا.......... اینجا رفته رو نفر بر عزیزم عاشقتم بخدا این آقا پسر هم از امیررضا خوشش اومده بود و باهم بازی میکردن عاشق کامیون پسرم. با مادر رفته رفته بهش میگه نازی نازی. قبلا دٌش میکرد ولی اینجا هم رفتی داری  خوخ ناجیلا رو اوخش میکنی آخه پسر شاید هم مثل بابای خودم راننده کامیون بشی خیلی عاشق این کامیون ها هستی بلاخره سوار خوخ شدی اینجا هم کنار پرچم  گنبدحضرت عباس ایستادی. بع...
14 آذر 1393

برای امیررضا جانم

سلام گل پسرم. خیلی وقته برات چیزی ننوشتم. امروز یه چند خط برات مینوسیم. داشتم عکسای پارسالتو میدیدم چه زود گذشت و تو بزرگ شدی. الان داری حرف میزنی. نمیدونی چقد من و بابا محسن ذوق داشتیم تا حرف بزنی. الان مامان دون میگی بابا دون میگی. به نمیخوام میگی نیخوام. عمو جواد رو میگی داواد.... عمه ها رو قشنگ میگی. خاله مهتا میگی. دایی میگی. میگم اسم اقا جون چیه؟ میگی حـجی . میگی بریم خونه مادر.فاطمه رو میگی شاپیمی . دیگه اینکه کلمات رو به انگلیسی یاد گرفتی و همه رو میگی.بازی مورد علا قه ات کامیونته  که بر میگردونیش و چرخاشو میچرخونی و با مداد شمعی رنگش میکنی.کلا به چیزی که بچرخه خیلی علاقه داری. چند وقت پیشا با اتوبوس رفتیم بانه. شما هم یکم بد ...
12 آذر 1393

عکس های عسل مامان

من عاشق این عکستم  شکلات خوشمزه............... چند روز پیش بابا برات "کریانز" مداد شمعی خرید به گفته ی خودت با اونا همه اش کامیونتو خط میکشی و میگی"مامانی میکیچه"مامانی میچرخه داری با تبلت بازی میکنی عزیزم عاشقتم گل پسر......... ...
11 آذر 1393