سیدامیررضاسیدامیررضا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

عشق ابدی من

شادم چون زندگی جریان دارد. لذت میبرم از نفس کشیدن چون خدایی دارم.

فرار بزرگ..............

1392/6/14 15:34
نویسنده : مامان مرضیه
264 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب رفتیم اصفهان و حسابی گشتیم اقا امیررضا توی بغلم خوابش برد.

تا رسیدیم خونه دبیدار شد و شیطونی اغاز شد

قرار شد شب حاضری بخوریم فلافل

گذاشتم داغ بشه و نمازمونو خوندیم و اقا امیررضا طبق معمول مهر های مارو بر میداشت و فرار میکرد

اصولا قند هم بر میداره و چون از دستش نگیریم پا میذاره به فرار

سر سفره یه حرکت عجیب از حاجی دیدیم

هی به محسن میگفت به من هم فلافل بده

همسری که مخالف سر سخت خوردن این غذاهاست دیگه باهاش کنار اومد و تا خواست یه ذره فلافل بذاره تو دهن گل پسری

امیررضا خان همه ی نونو از دست بابایی گرفت و دوید رفت جلوی تلویزیون

ما زدیم زیر خنده ماشالا همه ی نونو داشت هل میداد توی دهنش که مبادا ازش بگیریم

بله قصه ها داریم ما با این پسر................ 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

شقایق مامان آرشا
14 شهریور 92 16:51
نوش جونش


قربونت برم
زهره مامان آرسام
15 شهریور 92 0:14
چقده کارات بامزه است عسییییییییسم


امیررضا دلیل خنده ی من تو این غربته
مامان امیررضا
16 شهریور 92 1:34
عزیز دلم خیلی با نمکی .تو هم مثل امیررضا خان ما نون دوست داری ؟بخور نوش جونت گوشت بشه به تنت
مامان امیررضا
16 شهریور 92 1:35
مامانی با تبادل لینک موافقی
راستی به وب ما هم سربزن


چشم عزیزم
فرزانه مامی مرصاد
17 شهریور 92 16:45
جاااانم چه جالب
اصن بهش نمیاد انقدر بامزه باشه
از بس تو عکساش اخمالوئه


نه خانومی بیرون محجوبه پسرم.شاید هم اخموئه