امروز عکس فردا مطلب.............
امروز همون دیروزی هستش که قولشو داده بودم.
ما از شب یلدا نبودیم.شب یلدا تعریفی نداشت چون اربعین یک روز بعدش بود و ما مراسمی نداشتیم.
رفتیم پایین خونه ی عمو جواد چون قرار بود مامان فاطمه براش خنچه بیاره
امیررضا پسر خیلی خوبی بود و با امیر حسین برادر زاده ی جاریم بازی میکرد
خلاصه این که عمه هاجر اومد و برای گل پسری یه لباس خوشگل اورده بوددستتون درد نکنه
این هم از شب یلدا........................
روزهای اخر ماه صفر هم مسجد نرفتیم چون هوا خیلی سرد بود و ترسیدیم امیررضا سرما بخوره......
این هم امیررضا بغل باباش
دنبال چی داری میگردی شیطونک مامان؟؟؟
امیررضا جانم
روز به روز که میگذره بزرگتر میشی و خواستنی تر اخیرا خیلی داری زبون میریزی
اونجا ....... بریم........ و خیلی کلمات دیگه که من منظورتو نمیفهمم و تو عصبانی میشی میزنی تو ی سرت
از همزن برقی خیلی میترسیدی گذاشتمش جلوت بهت گفتم دست بزن مامان ترس نداره خاموشه
میزنیش بهش میگی(ده ه ه ه )دیگه ترست ریخت و بعدش هم سیمشو گرفتی دنبال خودت کشیدیش
میری توی اتاق درو میبندی و برا خودت بازی میکنی وقتی هم میخوای بیای بیرون نمیتونی در رو باز کنی و گریه میکنی
خلاصه روزگار خوشی داریم با این سید امیررضا جان......
اینجا عسلم ماکارونی خورده.......
داره تلویزیون میبینه و غذا میخوره ناناز مامان.
بـه به...........
اینجا بابایی از مسجد نذری اورده پسرم داره ماست میخوره و شیرین کاری هاش