وقتی سید کوچولو مریض شد
سلام پسر عزیزم
این یه هفته که نبود خیلی هفته ی سختی بود هم برای من و بابا محسن هم برای تو که تب داشتی و سرما خورده بودی
پنج شنبه شب 9 اذر ماه بود که تب داشتی وبابا محسن پاشویت داد تا خوب شدی و خوابیدی فردا شبش عمو جواد و زن عمو برای اولین بار اومدن خونمون و تو حالت خوب بود وراحت خوابیدی ولی شنبه شب تا خود صبح ما بیداربودیم و تو ناله میکردی و تب داشتی ساعت 7 صبح یکم بهترشدی و خوابیدی ولی وقتی اومدم بالا سرت دیدم تب داری و نگران شدم بابا محسن سر کاربود اقاجون و عمو اومدن تورو بردنت دکتر
دستشون درد نکنه خیلی لطف کردن
بعدش هم مارو بردن خونه خودشون و اقا جون گفت تا امیررضا خوب نشده نمیرین خونه
مادرجون و اقاجون خیلی دوستت دارن خیلی برامون زحمت کشیدن
اقا جون برات دعا میکرد که حالت خوب بشه
خلاصه تا یه هفته اونجا بودیم و خیلی زحمتشون دادیم
مادرجون و اقا جون نعمت خیلی بزرگی هستن عزیزم
وقتی بزرگ شدی قدرشونو بدون و منت دارشون باش
عمه طیبه هم با فاطمه جون اومد اونجا و کلی بهتون خوش گذشت
از همشون ممنونم که منو تنها نمیذارن و کمکم میکنن.
از بابا محسن هم تقدیروتشکرویژه دارم
و اینکه
بابا محسن میگفت انگورم دونه هاش کم اب شده
اخه بابایی انگور صدات میزنه
من هم تصویر وبلاگتو انگور انتخاب کردم
خیلی دوستت داریم گل پسری