این اقا امیررضا هر وقت من اشپزی کنم باید بشینه رو کابینت و حسابی شیطونی کنه......... از بیرون صدای هوا پیما میاد دنبالش میگرده یا میره توبالکن...........میگه اوخخخخخخخخخ اینجا ظرف دارچین رو انداخته پایین و میخنده خدا نگهدار تا بعد............. ...
رفته سر میز ارایش و لاک پاک کن رو ور داشته میگه باز کم منم الکی زور میزنم میگم باز نمیشه میخنده و خودش ازم میگیره میگه نشدو میخنده فدات بشم عزیز دل مامانی امیررضا جان خیلی کلمات رو یاد گرفته. از ته دل میگه بابا.مامان. موز. قاقا.بدو بدو......سس . چیچچی به سیب زمینی میگه. بریم هم میگه تا باباش میاد خونه میگه بریم دَدَ........... ...
امیررضا جان با مامانی داشت شیرینی درست میکرد و گاهی هم اونا رو میخورد. قالب هم برام میزد پسرم. فدای دستا ی کوچولوت بشم من مامانی اینجا هم شیرینی ها رفتن تو فر امیررضا داره با من شوخی میکنه بفرمایید نوش جان خدایی قالب زدن خیلی سخت بود خسته شدم. شیرینی رو روز شنبه درست کردیم و خیلی بهمون خوش گذشت. اخه مگه میشه کسی پسر به این نازی داشته باشه بهش خوش نگذره؟؟؟ شاد باشید و در پناه حق ...
سلام شنبه شب قرار شد عمه طیبه اینا بیان خونمون. هرچی اصرار کردیم برا شام نیومدن. بعد شام تشریف اوردن . من هم شروع کردم به تمیز کردن خونه که اقا امیررضا هم مامانشو تنها نذاشت و دست به کار شد. از ته دل هم پاک میکرد پسرم حسابی تمیز شد وقتی هم که مهمون هامون اومند تا چند دقیقه نشده خونه (کن فیکون) شد........ امیررضا هم حساس رو اسباب بازی هاشون به فاطمه نمیداد. مخصوصا عروسک کایلو که مامانم براش خریده بسته به جونشه.از دست فاطمه گرفت و بهش نداد ...