سیدامیررضاسیدامیررضا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

عشق ابدی من

شادم چون زندگی جریان دارد. لذت میبرم از نفس کشیدن چون خدایی دارم.

روزهایی که میرود و ما میمانیم

1392/8/26 15:10
نویسنده : مامان مرضیه
310 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امیررضا جانم

عزیزم این چند وقت یعنی نزدیک 3 ماه که برات ننوشتم منو ببخش

کار داشتم و تو هم اجازه نمیدادی بیام پای نت

خلاصه این که اتفاقات زیادی افتاد

بعد از این که از ارومیه اومدیم بابا محسن دیگه سر کار نمیره

خیلی روزهای سختی داریم

عروسی عمو جواد هم 25 مرداد ماه بود

اینارو مینویسم تا بخونی و بدونی که خیلی دوست داشتم برات بنویسم ولی وقت نداشتم

بعد اون روز 2 تا دندون در اوردی و الان 4 تا دندون خوشگل پایین و 4 تا هم بالا داری

فدای خنده های نازت بشم گل پسرم

عمه جونی ها هر دو میذن دانشگاه و تو کمتر اونارو میبینی

چند وقت پیش بود که خاله ی مادر هم به رحمت خدا رفت

دیگه بگم برات از حرف زدنت

هر چی میخوای میگی لولو................

آخه عزیزم بهت میگم بگو اونو یه بار میگی اونو. بعد میگی نونو بعدش هم میگی لولو..............

بآب هم میگی اووف.................

به  به به شیر میگی

بدو هم میگی

گوشی رو بر میداری به هر کس که شد زنگ میزنی و میگی بیه.....................نه ...........مادر....

خلاصه این از شیرین کاری های عسل مامان.........میگم امیررضا تو گوشی رو خاموش کردی میگی نه..................

میگم بریم؟ میگی بدو بدو................

عزیزم عید غدیر هم برات چیزی ننوشتم عید مبارک باشه سید کوئچولوی مامان

فدای چشای خندونت بشم من......................

این عکس هم روز عیده که رفتیم مسجد جامع و میوه میخوردی 

 

 برای روز عید غدیر رفتیم صحرای اقا جون مادری

خلاصه خیلی خوش گذشت تو هم حسابی بازی و شیطنت کردی و با فاطمه دختر عمه اتیش سوزوندین که بیا و ببین

اومدی فاطمه رو هل بدی توی جوب که اون فرار کرد و خودت افتادی تو جوب و همه زدیم زیر خنده

گوجه های نارس خوردین شما2تا و حساب انارهارم رسیدین و شب خسته خوابیدی

جناب عالی هم نمیذاری عکس بگیرم همین یه عکسو گرفتم که خوتستی دوربینو ازم بگیری منم جمعش کردم

مهمونی ماشین دایی محمد بود دستشون درد نکنه. کلی هم عیدی گرفتیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)