سرما خوردگی مامان
سلام امیررضای مامان.
امان از دست تو . میدونی چرا؟؟؟
ما رفتیم مراسم شب هفت شوهر عمه ی بابا که جناب عالی حسابی منو شرمنده کردی و یه لحظه هم اروم نبودی یه بند گریه کردی که میخوام برم بیروم
حالا فکرشو بکنید من توی این سرما سه ساعت به پای امیررضا راه رفتم که اذیت نشه و برای خودش بازی کنه.
بــــــــــــــــله
سرما خوردیم و تب و لرز گرفتیم که الهی چشتون روز بد نبینه
رفتیم خونه ی پدر شوهرم که خدا سایه شونو از سرمون کم نکنه
خداییش خیلی کمکم میکنن. مادر و اقا جون و عمه منیر با امیررضا بازی کردند و منم خوابیدم تا حالم بهتر شد
مادر شوهرم واقعا فرشته اس خیلی منو شرمنده کرد خودش مثل مادر همه چیز برام درست کرد تا خوب شدم امیررضا رو عوضش میکرد و میشست و تا من بهتر بشم. عمه جونی ها هم احوالمو پرسیدن دستشون درد نکنه خیلی خوشحالم که توی یه خونواده ی به این مهربونی زندگی میکنم. خلاصه سه روز اونجا بودیم تا بهتر شدم و اومدیم خونه
حسابی برف اومده اینجا..
خدارو شکر که باز هم مارو شرمنده کرد.....................
حسابی به امیررضا خوش گذشت با عمه ها و مجتبی و فاطمه. عید خیلی خوبی داشتیم.
بدون تعارف میگم خیلی دوستتون دارم..............