سیدامیررضاسیدامیررضا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

عشق ابدی من

شادم چون زندگی جریان دارد. لذت میبرم از نفس کشیدن چون خدایی دارم.

باران می آید..........

1393/2/30 10:24
نویسنده : مامان مرضیه
517 بازدید
اشتراک گذاری

خدارو شکر این چند وقت خیلی بارون اومده.منم خیلی دوست داشتم عکس براتون بگیرم ولی مگه اقا امیررضا میذاره من یه ثانیه برم بیرون خلاصه اینکه سه شنبه مصادف با ولادت حضرت علی و روز پدر یه بارونی اومد سهمگین چه رعد و برقایی میزدوحشتناک.اینم یکی دوتا عکس از اون روز قشنگ.

امیررضا جون با بابا محسن رفته بودن بیرون که بارون میگیره و گل پسرم یه ذره خیس میشهخندونک

اومده خونه بهش میگم کجا رفته بودی؟میگه دَدَ........

میگم با کی رفته بودی میگه بابا جی......بوس

کاش میتونستم یه فیلم براتون از شیرین زبونیاش بذارم

تا یکی گریه میکنه میره جلوش ئامیسه دستاشو کنار میزنه میگه چی؟چی؟

جوابشو نده عصبانی میشه میگه چیه؟چیه؟با صدای بلند و با فشار روی حرف (چ)

اینجا جلو در خونمونه که امیررضا منتظر بابایی میشینه تابیاد......

توجه داشته باشید که با واکس بابایی هم حسابی خودشو چرب میکنهکچلعصبانی

اینجام از بیرون اومده میخواد کفشاشو در بیاره و شیطونی رو شروع کنه

اخر حرفام اینکه امسال مادر و زن عمو رفته بودن اعتکاف و شما هم دندون اوردی و سه روز تب داشتی البته بیشتر شبا.

اینارو نوشتن تا یادم نره.........

اخه یکم کم حافظه شدم.خندونک

تا پست بعدی بای........

 

پسندها (1)

نظرات (0)