سیدامیررضاسیدامیررضا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

عشق ابدی من

شادم چون زندگی جریان دارد. لذت میبرم از نفس کشیدن چون خدایی دارم.

نوروز 1392 اولین عید انگور بابا محسن

1392/1/16 11:41
نویسنده : مامان مرضیه
333 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صدتا نه هزارو سیصد  تا سلام به همه ی عزیزان و دوستان و حتی غریبه ها........

خیلی دیر اومدم برا نوشتن مطالب امیررضا نه؟

سرم خیلی شلوغ بود اقا امیرضا هم سرما خورده بود و گلوش درد میکرد

با ترفندهای فراوان به پسرم دارو میدادم نمیخورد که تا قاشق رو میدید دهنشو چفت میکرد خیلی گریه میکرد ونق میزد وای ..............تا دلش خواست منو اذیتم کرد

حالش خوبه الان

واما سفر نامه ی نوروز 92

ما روز 28 اسفند 91 با مکافات تمام بلیط اتوبوس گیر اوردیم و راهیه ارومیه شدیم. ردیف اول شماره ی 1 و 2 نشسته بودیم امیررضا جونم انصافا پسر خوبی بود از همون اول خوابید و گریه هم نکرداقای راننده هم برامون فیلم گذاشت ولی متاسفانه پخش نشد فکرشو بکنید ما 17 ساعت باید تو ماشین میبودیم. خلاصه

خیر سری ما جاده ی کردستان برف اومد و اتوبوس لاکپشتی حرکت میکرد. تا 20 ساعت تو ماشین بودیم و بلاخره سلامت به مقصد رسیدیم.امیررضا تو اتوبوس 4 نفر رو به کار گرفته بود و باهاش بازی میکردن.

خلاصه رفتیم خونه ی مامانم و اونالگل پسری رو گرفتن و ما هم صبحونه خوردیم و بابا محسن رفت خوابید و من و خاله مهتا و مامان نشستیم پای صحبت و ناهار اماده کردن.

فرداش رفتیم سلماس دیدن اقوام و فاتحه برای مادر بزرگ دختر خاله هام که شب عید فوت کردن(خدا بیامرزتش)خلاصه تقویمهای امیررضارم براشون بردیم و اونا کیف کرده بودن برا پسرم .

خونه ی عمو حجت هم رفتیم ائلمان نوه ی عمو م با دیدن امیررضا به گریه افتاد و دیگه هم پیشش نیومد پسرم هرچی جیغ و داد کرد نیومد باهاش بازی کنه.شب اومدیم خونه ی مامانم اینا..........

امیررضا این 2 ساعت مسافت رو حسابی خوابید

دیگه چی بگم براتون؟

رفتیم خونه ی مامان بزرگم. خونه خیلی خلوت و سرد شده بعد اقا جونم.

یه روز هم رفتیم خونه ی خاله مهتا و یه روز هم سپیده دختر خاله ام اومد خونه ی مامانم اینا و ما عصری او مدیم اصفهان

کلیات این سفر رو میذارم برای دفترت پسر گلم.

 تا ساعت 3 نصف شب بیدار بودی و خاله و دایی رو حسابی به بازی میگرفتی

اصلا بغل من نبودی با خاله حسابی بازی کردی.

دایی جون هم عیدی برات یه ماشین خوشگل خرید .

عیدی هاتم برات نگه داشتم هنوز نمیدونم چی برات بخرم عزیزم.

اصفهان که رسیدیم رفتیم خونه ی اقا جون و شما شیطونی میکردی عمه طیبه هم با نی نی جونش اومد اونجا بابا محسن رفت سر کار و منم یکم استراحت کردم.اقا جون عیدی هم بهت داد.بعد از ظهر اومدیم خونه. یه ساک بزرگ فقط اسباب بازی و لباسهای شما بود که مادر جون خریده بود

اینجاهم عید دیدنی نرفتیم چون بابا محسن کار داشت. 

خلاصه بازهم روزای تکراری شروع شد.........................................

پست بعدی عکسای انگورر بابا.................... 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

رضوان مامان رادین
18 فروردین 92 0:50
پس حسابی بهت خوش گذشته...رفته بودی پیش مامان بزرگت شیطون بلا


نه عزیزم صاحب خونمون عیدمونو به هم زد گفت بیا پولتو بگیر اومدیم اما سر کارمون گذاشت.