یه روز نخواستنی
روز24تیرماه خیلی روزبدی برا ما بود
میدونی چرا عزیزم؟
قراربودببریمت ختنه کنیم.
خیلی نگرانت بودم انا جون هم خونه ی ما بود صبح خیلی زود بیدار بودی و چشای نازتو میدوختی به بابا محسن.
اون روز خیلی گریه کردی جیغ زدی
آنا جون هم تا صدای توروشنیدگریه کرد .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی