سیدامیررضاسیدامیررضا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

عشق ابدی من

شادم چون زندگی جریان دارد. لذت میبرم از نفس کشیدن چون خدایی دارم.

تبریک عید

سلام دوستای خوبم فرارسیدن عید ولایت و امامت عید عاشقان مولا علی عید سادات عید غدیرمبارک باشه در این روز قشنگ سادات عزیز برای ما هم دعا کنید به ارزوهای قشنگ و طلاییتون برسید   اینجا چندتا از عکسای امیررضاروبراتون میذارم   ...
10 آبان 1391

تنهایی مامان

  سلام دوستای عزیزم میخوام براتون از تنهایی هام بنویسم اخه میدونین من خودم مال ارومیه ام اومدم اصفهان زندگی میکنم خیلی برام سخته نداشتن هم صحبت وای چقدسخت بودنبودن مامانم موقع زایمان تازه بعدش حموم بردن امیررضا که خیلی میترسیدم ولی دیگه راه افتادم امروز که اینارو مینویسم امیررضا چهارماهه اس وخودم میبرمش حموم البته ناگفته نمونه همسرعزیزم خیلی کمکم میکنه و خیلی وقت برای من میذاره ازش خیلی ممنونم خونواده ی همسرم هم خیلی لطف کردن به من مامان و خواهراش مثل خونواده ی خودم بودن برام از همه ممنون وسپاسگزارم       توی این عکسا امیررضارو اولین باربردمش حموم&nbs...
9 آبان 1391

خدایاشکرت

سلام دوستان عزیز میخوام  باهاتون درد دل کنم شما که مامان شدیدخوب میدونید من در این قسمت چی میگم بچه ها وقتی بدنیا میان میشن پاره ای از وجود باباومامان یه حسه خیلی قشنگی داریم وقتی نگامون میکنن وقتی میخندن موقعی که به حرفامون گوش میدنو چشای کنجکاوشون برق میزنه پس بیایید خدارو بخاطر اینهمه لطف و بزرگواری شکر کنیم و ازش بخوایم نی نی های همه ی مامان و باباهارو براشون نگه داره  ...
9 آبان 1391

یه روز نخواستنی

روز24تیرماه خیلی روزبدی برا ما بود میدونی چرا عزیزم؟ قراربودببریمت ختنه کنیم. خیلی نگرانت بودم انا جون هم خونه ی ما بود صبح خیلی زود بیدار بودی و چشای نازتو میدوختی به بابا محسن. اون روز خیلی گریه کردی جیغ زدی آنا جون هم تا صدای توروشنیدگریه کرد  . ...
9 آبان 1391

انتظارقشنگ

میخوام از روزای خوبمون بگم من و بابا خیلی منتظر بودیم که توبدنیا بیای بخاطرعشق به حضرت علی وامام رضا اسمتو امیررضا انتخاب کردیم. انتظارت قشنگ بود ولی من نگرانت بودم همه میگفتن تو کوچولویی . بابا محسن میگفت نگران نباش گیگیلی من سالمه هدیه ی امام رضاست ماه اخرمیرفترم برات خریدمیکردیم .دست و پاهای کوچولوتو تصور میکردیم و میخدیدیم روزها یکی پس از دیگری سپری شدند و انتظارتموم شد و اومدی وقتی پرستارتورو گذاشت توی بغلم دلم اروم گرفت بابامحسن دل توی دلش نبود تورو دید ونم با دوربین ازت عکس گرفتم ودادم بهش خیلی خوش اومدی امیررضا ...
8 آبان 1391