سیدامیررضاسیدامیررضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

عشق ابدی من

شادم چون زندگی جریان دارد. لذت میبرم از نفس کشیدن چون خدایی دارم.

شعرترکی استاد شهریار در مدح کربلا

حسينه يـــرلر آغـــــلار گـــويلر آغلار بتـــول و مــرتضي پيغمبر آغلار حسینون نوحه سین «دلریش» یازاندا مسلمان سهلدیر کــه کافر آغلار کور اولموش گوزلرین قـــان دوتدی شمرین که گورسین اوز الینده خنجرآغلار حسینون کـــوینگی زهــــرا الینـــده چکر قیحا قیامت محشـــر آغلار آتــــاندا حــــــرمله اوخ کــــریلاده گوریدون دشمن آغلار لشگر آغلار قـــــوجاغیندا گوریــــدون ام لیـــلا آلیب نعش علـــی اکبــر آغلار رباب. نیسگل دوشــــونده ســـو گورنده علی اصغری یاد ایلـــرآغـــلار بــــاشیندا کــــاکل اکبر هـــــواسی یل آغـلار سنبل آغلار عنبرآغـلار یازانــدا آل طه نوحــــه سین من قلم گوردوم سیزیلدار دفتــر آغلار علی. ...
23 آبان 1391

سلام بر محرم

امیررضا جانم تو خیلی کوچولویی ولی برات یادگاری میذارم مادر این اولین محرم زندگیته اولین عشق به حسین و عباسه لمس گریه های علی اصغره زیرسایه ی امام حسین باش عزیزم نذرکردم ببرمت مراسم شیرخوارگان حسینی یاران همدل عزاداریهاتان مقبول درگاه حق التماس دعا     شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین روی دل با کاروان کربلا دارد حسین از حریم کعبه جدش به اشکی شست چشم مروه پشت سر نهاد٬ اما صفا دارد حسین می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم بیش از اینها٬ حرمت کوی منا دارد حسین... بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین رخت دیبای حرم چون گل به تاراجش ب...
23 آبان 1391

درددل مامان مرضیه

سلام امیررضای عزیزم الان که من برات مینویسم مثل همیشه خوابی گلم ازت معذرت میخوام اگه اذیتت کردم اگه اون طورکه بایدبرات مادری نکردم دیر به گریه هات جواب دادم "دیربغلت کردم یا مواظبت نبودم و توسرما خوردی با این همه من خیلی دوست دارم هرموقع بغلت میکنم احساس ارامشی وصف نشدنی بهم دست میده وقتی دستای کوچیکت توی دستامه همه ی وجودم گرم میشه و دیگه تنها نیستم توی چشای نازت دنیارو میبینم دنیایی که با حضورتو وبابا محسنت همیشه سبزو زیباست برام دوستتون دارم عزیزای دلم     ...
22 آبان 1391

مادرم

سلام به پسر عزیزم میخوام بنویسم تا بدونی و بخونی که چقد دلم تنگه برای مامانم امیررضاجان مادرجون پیشم نیست و تنهام اون ازمن دوره ارومیه اس خیلی وقتا دلم براشون تنگ میشه ولی چه میشه کرد؟ خیلی شبا از ترس خوابم نمی بره نگرانم خدایی نکرده اتفاقی براشون بیافته و من نباشم دوری و غربت خیلی سخته توصیف نمیشه گلم نمیخوام ادامه بدم چون مادرجون نوشته هامو میخونه و ناراحت میشه فقط می خوام بدونن که چقددوستشون دارم ودستاشونو میبوسم  گفتم مادر! ... گفت: جانم گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم گفتم کجا بخوابم! ... گفت...
21 آبان 1391

واکسن چهارماهگی امیررضام

امروز روز یکشنبه 15ابان سال 91 است صبح ساعت 6.30از خواب بیدار شدم قراربود عمه طیبه با نی نی فاطمه جون بیان دنبالمون بریم واکسن بزنیم فاطمه جون هم واکسن 6 ماهگی داشت وزنت 6 کیلو و 800 گرم  قدت 70 سانت  دورسرت 41سانت بود بعداز مدتی انتظار واکسنتو زدیم و یکم گریه کردی بعدهم شیر خوردی و تا برسیم خونه خوابت برد الان هم خوابی و مامان مرضی داره برات یادگاری مینویسه بابا محسن هم سر کار رفته.  ...
20 آبان 1391

تب امیررضا

سلام عزیزدل مامان خوبی؟ الان که دارم برات مینویسم حسابی بزرگ شدی و خوابی که من نشستم پای کامپیوتر میدونی امیررضا جان من و بابا خیلی عاشقتیم واکسن که زده بودی تب داشتی و ناله میکردی بابا مارو برد پیش مادرجون و عمه ها براشون میخندیدی و خودتو لوس میکردی قربونت برم که زودخوب شدی تازه قطره استامینوفن هم دوست نداشتی   ...
17 آبان 1391

انتخاب در زندگیت

سلام امیررضا جان پسر عزیز بابا جون و مامان جون نمیدونم وقتی این مطلب رو میخونی چندسالته؟ من و بابات هرکدوم یه ارزوهایی برات داریم مثلا میخواییم خلبان بشی خوب درس بخونی نمازت سروقت باشه احترام بزرگترتو نگه داری ولی همه ی اینا یه ارزو و خواسته بیش نیست تو خودت باید بزرگ بشی تصمیم بگیری برا درس خوندنت برا ایندت تنها کاری که من و بابا محسن ازدستمون برمیاد راهنمایی و کمک و تامین رفاهته ولی تویی که اینده ی خودتو رقم میزنی عزیزم امیدوارم بهترین و درسترین راه رو برای خودت انتخاب کنی بهترینم یادت نره بابا و مامان به وجودت افتخارمیکنن چون تو پاره ی وجودشونی   ...
13 آبان 1391